دفتر بودجه وزارت آموزش و پرورش

وبلاگ غیر رسمی دفتر بودجه و گروههای بودجه استانها

دفتر بودجه وزارت آموزش و پرورش

وبلاگ غیر رسمی دفتر بودجه و گروههای بودجه استانها

$ مادر $

با سلام خدمت دوستان: 

چند روزی است که سرکی به مطالب نویسندگان وب می زنم . ولی خود نمی توانم دست به قلم شوم . دیروز چند تا از دوستان تماس داشتند . 

دیروز چند تا از دوستان تماس داشتند تا دو باره در کنارشان باشم .  

... خلاصه قول دادم ، از لابلای دلم بصورت گزینشی و بعضا" محتاطانه مطالبی را خط خطی کنم. 

ولادت با سعادت بزرگ بانوی اسلام حضرت فاطمه "س" بهانه ی خوبی شد. 

این روز فرخنده را خدمت همه دوستداران اهل بیت تبریک عرض میگویم.  

" خواستم بگویم فاطمه دختر خدیجه بزرگ است ، دیدم فاطمه نیست . 

  خواستم بگویم فاطمه دختر محمد (ص)   است ، دیدم فاطمه نیست . 

  خواستم بگویم فاطمه همسر علی (ع)   است ، دیدم فاطمه نیست . 

  خواستم بگویم فاطمه مادر امام حسین (ع) است ، دیدم فاطمه نیست .  

  خواستم بگویم فاطمه مادر حضرت زینب (س) است ، دیدم فاطمه نسیت .

 

نه ، این ها همه هست و این همه فاطمه نیست ، 

                                                                        فاطمه ، فاطمه است . 

 

                                                                       " معلم شهید علی شریعتی" 

چه روز زیبایی را روز مادر انتخاب کرده اند .  

مادر ، آن فرشته ی خداوندی که بهشت زیر پای اوست . 

مادر ، آن فرشته ی خداوندی که جانش و عمرش فدای بچه هاست . 

پیر شده  و  چشمان زیبایش از لابلای پلک های افتاده و خسته  به سختی نمایان است . 

خسته از بی مهری های زمانه و فرزندان ، 

یادم میاد وقتی بزرگ شدیم و چون پرنده از خانه ی مان کوچ کردیم ، 

گاه کداری سری به مادر می زدیم . تو دلمان می گفتیم داریم دل کوچکی می کنیم یاد بزرگترها، 

بعدها به تلفن کردن اکتفا نمودیم . 

وقتی مادر میدید می گفت: 

خدا ل... کنه کسی رو که تلفن را اختراع کرد نمی ذاره روی بچه هامون هم ببینیم. 

بعد می گفت : نه لا اقل جلو ی توجیه های شما رو گرفته . 

صداتو نو که میشنوم از لرزش صداهاتون می فهمم که چه حالی دارید . 

بعضی ها این صدا رو  هم از مادرا گرفتند . یه پیامک و خلاص : 

 

هر زمان که به دیدن مادر می رفتم از نگا کردنم سیر نمی شد . 

و وقتی که می خواستم برگردم . تا انتهای کوچه و خیابان با دیده ی خود مشایعتم می کرد . 

یه روز گفتم مادر : چقدر پشت سر ما نگاه می کنی . 

گفت : تا دور دورا ... من که هرچه دور بشی بهتر میبینمت . 

فهمیدم چشمهای قشنگش دور بین هم شده . 

 

گفتم مادر : دلم میخواد همیشه بیام دیدنت ... خدا عمرت رو زیاد کنه  

گفت پسرم شما بزرگواری می کنید و به دیدنم میایید . 

وقت اومدنتون سر از پا نمی شناسم  

اما وقتی می خواهید برگردید ، تا اون دورا نگاتون میکنم . 

وقتی نمی بینم تون یه ذره از دلم کنده میشه .   

هر دفعه این اتفاق می افته.

تو میگی این مادر چقدر می تونه عمر کنه . 

دیدم مادر واقعا" فرشته است . 

 

یاد شعر زیبای مرحوم شهریار خودمان افتادم .  

بخشی از شعر یادم مونده ،  

در فرصت مناسب کاملش رو برا عزیزان میارم : 

 

                                 * مادر * 

آهسته از بغل پله ها گذشت 

در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود 

اما گرفته دور برش هاله ئی سیاه 

او مرده است و باز پرستار حال ماست . 

                   . 

                   . 

با پشت خم از این بغل کوچه میرود 

چادر نماز فلفلی انداخته بسر 

کفش چروک خورده و جوراب وصله دار 

او فکر بچه هاست. 

هرجا شده هویج هم امروز می خرد 

بیچاره پیره زن همه برف است کوچه ها 

                   . 

                   . 

نه ، او نمرده است میشنوم من صدای او 

با بچه ها هنوز سر و کله می زند  

                   . 

                   . 

نه او نمرده است که من زنده ام هنوز  

او زنده است در غم شعر و خیال من 

میراث شاعرانهء من هرچه هست از اوست 

کانون مهر و ماه مگر میشود خموش 

آن شیر زن بمیرد ؟ او شهریار زاد 

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق 

                                                                 # شهریار#    

هر چه می نویسم می بینم آنکه میخواهم نیست . 

آنچه دل مادر و دل فرزند دارد چیز دیگر است. 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
علی مهاجرانی دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:22 ب.ظ

سلام
ممنونم که برگشتی

خ جنوبی سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:44 ق.ظ

سلام آقا قادر
خیلی قشنگ بود
من که چشمام خیس شد
یعنی پسر من هم در آینده اینقدر ازم فاصله می گیره؟!
باورش سخته
حالا پدر مادرامون که یکی دو تا بچه نداشتن، روزی یه بچه هم بهشون سر بزنه هفته شون رو کفایت می کنه.
ما می خوایم با این یه دونه هامون چیکار کنیم؟!!!!!

رضائی - خراسان شمالی سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:02 ب.ظ

مطلب جالبی بود پس بیائید قدر مادران را بدانیم تا ناگه زمادران نمانیم . ما که نداریم (خدا رحمت کند ) شما که دارید قدر بدانید....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد