دفتر بودجه وزارت آموزش و پرورش

وبلاگ غیر رسمی دفتر بودجه و گروههای بودجه استانها

دفتر بودجه وزارت آموزش و پرورش

وبلاگ غیر رسمی دفتر بودجه و گروههای بودجه استانها

تطبیق خصوصیات ذوالقرنین و کوروش

تطبیق خصوصیات ذوالقرنین و کوروش

 

 

1_ إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَآتَیْنَاهُ مِن کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً             

(ما او را در زمین قدرت و حکومت دادیم و اسباب (رسیدن به) هر چیزی را در اختیارش نهادیم.)

 

 از سبک و شیوه خاص کلام قرآن یکی این است که علاوه بر اینکه همه امور را در گرو امر خداوند می داند، وقتی فتح یا موفقیت بزرگی از طرف کسی صورت می گیرد مستقیما آن را به خدا نسبت می دهد – چنانچه در این آیه آمده – و می خواهد تایید کند که امری بزرگ و خارق العاده و بر خلاف موازین طبیعی، صورت گرفته که فقط با موهبت و عنایت خاص خداوندی بوده که چنین کاری انجام پذیرفته است. مثلا در سوره یوسف نیز چنین می فرماید:  وَکَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ (1) یعنی یوسف را در سر زمین مصر قدرت و حکومت دادیم. از اینجا هم امر را از آن نظر مستقیما مربوط به خداوند می کند که کاری برخلاف معهود و طبق شرایطی خاص و خارق العاده صورت گرفته است، زیرا یوسف به طریقی عجیب و غیر قابل باور به تخت و تاج مصر رسید. ابتدا برادرانش به خاطر حسادتی که نسبت به محبت پدر به او داشتند، قصد قتل او را کردند، ولی بعد تصمیم گرفتند او را در یک چاه بیاندازند، بعد او را به عنوان غلام در مصر به عزیز فروختند.. و سرانجام یوسف به زندان افتاد و مدت ها محبوس بود، ولی به صورت شگفت آوری به پادشاهی مصر رسید. شیوه کلام قرآن در مورد ذوالقرنین هم همینطور است. و لازم به نظر می رسد که ذوالقرنین نیز مانند یوسف در شرایطی غیرعادی و شگفت انگیز به تخت و تاج رسیده باشد که فقط لطف خاص خداوند شامل او بوده باشد. وقتی در احوال کوروش بررسی می کنیم، می بینیم جزئیات زندگی او چون زندگی یوسف همراه با حوادث عجیب و گیج کننده بسیار است که باعث شده است، بعدها مورخان در مورد او و کودکی اش افسانه ها بسازند. به محض اینکه چشم به جهان گشود، جد مادری اش، سخت ترین و کینه توز ترین دشمن او گردید که دستور داد کودک معصوم را به قتل برسانند، ولی مامور قتل از این کار سر باز زد و به خاطر مهر و محبتی که قلبش را فراگرفته بود او را از چنگال مرگ نجات داد. کوروش در دشت ها و کوهستان ها بزرگ شد، و در کنار جوانان گمنام و بدون فرهنگ پرورش یافت. ولی ناگهان مسیر زندگی اش تغییر کرد و به میدان سعی و عمل رانده شد، ترقیات او بسیار سریع انجام گرفت، کشور ماد بدون زحمت در برابرش زانو زد، معلوم است که سیر حوادث یک زندگی عادی هرگز چنین نیست و این همه اتفاق در زندگی یک فرد مسلما غیرعادی و نادر و عجیب به شما می رود. (2) وَآتَیْنَاهُ مِن کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً  یعنی همه گونه وسائل کار و موفقیت را در دسترس او نهادیم، ملاحظه کنید که چگونه کلمات آیه با حقیقت وقایع توافق دارد. نوزادی که جدش دستور به قتل او داده بود، جوانی که دیروز چوپانی گمنام بیش نبود، امروز بر تخت شاهی نشسته و پادشاهی است که همه گونه وسایل، بدون جنگ و خونریزی، برایش فراهم آمده است.

69

 

2- حَتَّى‏ إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِندَهَا قَوْماً                                                                

(تا آنکه به غروبگاه خورشیدرسید، به نظرش آمدکه خورشید در چشمه ای سیاه غروب می کندونزدیک آن طایفه ای را یافت)

 

پس از آن قرآن سه کار بزرگ برای ذوالقرنین بر می شمارد که نخستین آن لشکرکشی او به "مغرب الشمس" است که مسلم است غرض از مغرب الشمس جهتی است که در آن غروب خورشید باشد، زیرا چنین مکانی طبیعتا وجود ندارد، از این نظر کلیه جملاتی که در این آیات عبارات مغرب المشس و مطلع المشس دارند، باید به مشرق و مغرب تعبیر شوند. در کتب یهود هم چنین تعبیراتی می یابیم، مثلا در کتاب زکریا نبی (ع) خداوند می فرماید: بندگانم را از سرزمینی که خورشید از آنجا بر می آید و سرزمینی که خورشید در آن فرو می رود نجات می دهم. (3) در این آیه مقصود این است که مردم بیت المقدس را از چنگ مصر و بابل نجات خواهد داد، این یک امر واضحی است که مصر برای فلسطین در حکم مغرب و بابل برای فلسطین در حکم مشرق است. در هر حال، نخستین کار بزرگ در مغرب صورت گرفت. در اینجا مسلم است که اولین هجوم کوروش متوجه لید گردید که در جنوب آسیای صغیر (ترکیه امروزی) واقع شده است، اگر از شمال ایران به طرف آسیای صغیر راه بپیماییم همه جا به سوی مغرب خواهیم رفت. هنوز کوروش تاج کشور متحد پارس و ماد را بر سر نگذاشته بود که یک باره متوجه می شویم که با پادشاه آسیای صغیر موسوم به "کرزوس" رو به رو می شود. هرودت به تفصیل وقایع این جنگ را می نویسد و می گوید: پیروزی کوروش به حدی سریع بود که هیچ کس آن را تصور نمی کرد. چهار روز بیشتر از جنگ پتریا نگذشته بود که پایتخت لیدی تسلیم شد و کرزوس پادشاه آن در دست کوروش اسیر شد. (4) بدین طریق آسیای صغیر، از دریای سیاه تا دریای شام به تصرف کوروش در آمد و کوروش همچنان پیش می رفت تا به آخرین نقطه مغرب یعنی ساحل دریا رسید و در اینجا است که طبعا پای کوروش باز می ایستند، همچنان که دوازده قرن بعد، پای موسی بن النصیر (5) نیز در سواحل شمالی آفریقا از رفتن باز ماند! کوروش از هگمتانه تا لیدی هزار و چهار صد مایل راه پیمود و چون دیگر نمی شد از روی امواج دریا گذشت، به جای ماند و ایستاد، در این ساحل است که دیده می شود خورشید هنگام غروب در دریا فرو می رود و از این نقطه بلاشک همان مقصود عبارت "مغرب الشمس" به دست می آید. (و دید که خورشید در چشمه ای گل آلود و سیاه غروب می کند) اکنون نقشه سواحل غربی آسیای صغیر (ترکیه امروزی) را نگاه کنید، در این نقشه می بینیم که بیشتر ساحل به خلیج های کوچک منتهی می شود، مخصوصا در نواحی حدود ازمیر که دریا تقریبا صورت یک چشمه بزرگ به خود می کرد. سارد در نزدیکی ساحل غربی قرار داشت و چندان از شهر ازمیر فعلی فاصله نداشت، در اینجا می توانیم بگوییم، کوروش بعد از استیلا بر سارد به نقطه ای از سواحل دریای اژه نزدیک ازمیر می رسد و در آنجا متوجه می گردد که دریا صورت چشمه ای به خود گرفته و آب نیز از گل و لای ساحل تیره رنگ به نظر می رسد. در حوالی غروب اگر کسی آنجا ایستاده باشد خواهد دید که قرص خورشید چنان می نماید که گویی در آب محو می شود، این آن چیزی است که کوروش دید و قرآن از آن اینگونه تعبیر می کند: چنین دید که خورشید در محلی که آب آن تیره رنگ بود فرو می رفت.

 

3- قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً   قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلَى‏ رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُّکْراً  وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى‏ وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا یُسْراً

(گفتیم ای ذوالقرنین آیا آنها را عذاب می کنی یا در میانشان روش نیکویی پیش می گیری؟ گفت: هر کس که ستم کرده باشد عذابش خواهیم کرد، سپس به سوی پروردگارش بازگردانده می شود، آنگاه او را عذابی سخت خواهد کرد. و اما هر که ایمان آورد و کارهای شایسته کند، پاداشی هر چه نیکوتر خواهد داشت. ما نیز به او آسان می گیریم.)

 

مشخص است که ذوالقرنین نسبت به مردم به مهربانی رفتار کرده است و دست به قتل و غارت قوم شکست خورده نزده است. حال این را با اعمال کوروش بعد از جنگ فتح لیدی مقایسه می کنیم: معمولا در آن زمان عاقبت ممالک مفتوحه و شکست خورده، ویرانی و قتل عام به دست فاتحین بود، اما مورخین یونان می نویسند که نه تنها چنین چیزی در فتح لیدی اتفاق نیفتاد، بلکه کوروش با کمال بزرگواری با مغلوبین رفتار کرد به طوری که مردم احساس نمی کردند آتش جنگ به خانه آنها کشیده شده است. هرودت می گوید: کوروش فرمان داد که لشکریانش جز با سپاهیان دشمن، با هیچ کس با اسلحه رو به رو نشوند، و سربازانش نیز همین کار را کردند. (6) در قرآن آمده است که ذوالقرنین گفت: اگر کسی نیکویی کرد، خواهد دید که در برابر از طرف من با او به سختی و به بدی رفتار نخواهد شد. مورخین یونانی عموما به حقیقت این مطلب ایمان دارند و می نویسند که کوروش با همه به نیکی و داد رفتار کرد، مردم را از زیر بار خراج گران و مالیات های سنگین که از طرف پادشاهان بر دوش رعیت نهاده شده بود نجات داد. آسان گرفتن کوروش در کارها و مهربانی او دوره جدیدی در آسایش و رفاه قاطبه مردم پدید آورد. (( 7  

 

4- ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً حَتَّى‏ إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى‏ قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِن دُونِهَا سِتْراً 

(سپس بار دیگر از اسبابی که در اختیارش گذاشتیم بهره گرفت تا به خاستگاه خورشید رسید. در آنجا دید که خورشید بر مردمی طلوع می کند که در برابر تابش آفتاب پوششی برای آنها قرار نداده بودیم.)

 

لشکرکشی دوم ذوالقرنین به سوی مشرق بود، که در آنجا به قومی رسید که هیچ گونه محافظی در برابر تابش خورشید نداشتند که یعنی کوچ نشین بودند و خانه و سرپناهی که آنها را از تابش آفتاب حفظ کند نداشتند. کوروش هم بعد از فتح لیدیا و پیش از فتح بابل در نواحی شرقی ایران مشغول جنگ با سکاها و طوایف باختر (بلخ) بود. (8) هرودت و کتزیاس هر دو از اقدامی که کوروش پس از فتح لیدی برای خواباندن شورش های

مشرق نمود نام می برند. این دو مورخ می گویند: طغیان بعضی قبایل وحشی در بیابان مشرق، کوروش را وادار به حلمه به مشرق نمود و این با آنچه قرآن در مورد ذوالقرنین می گوید کاملا همخوان است. مورخین یونانی این محل را "گیدروسیا" نامیده اند که در حکم شرق دور ایران است. (9)

 

5- ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً   حَتَّى‏ إِذَا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْماً لاَّ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً  قَالُوا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ  وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلَى‏ أَن تَجْعَلَ بَیْنَنَا وَبَیْنَهُمْ سَدّاً   قَالَ مَا مَکَّنِّی  فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ رَدْماً   ءَأَتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ حَتَّى‏ إِذَا سَاوَى‏ بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قَالَ انفُخُوا حَتَّى‏ إِذَا جَعَلَهُ نَاراً قَالَ ءَاتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً  فَمَا اسْطَاعُوا أَن یَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْباً

 (به راه خود ادامه داد تا به میان دو کوه رسید و در کنار آن دو کوه مردمی را یافت که هیچ سخنی را نمی فهمیدند. او را گفتند: ای ذوالقرنین! یاجوج و ماجوج در این سرزمین فساد می کنند، آیا ممکن است ما پاداشی برای تو قرار دهیم و تو میان ما و آنها سدی ایجاد کنی؟ ذوالقرنین گفت: آنچه که پروردگارم در اختیار من گذارده از پیشنهاد شما بهتر است. مرا با نیروی بدنی خود یاری دهید تا میان شما و آنها سد محکمی بسازم.  قطعات بزرگ آهن برایم بیاورید و آنها را روی هم بچینید تا زمانی که میان دو کوه پوشانده شود. آتش ییافروزید و در آن بدمید. آنها دمیدند تا قطعات آهن سرخ و گداخته شد، سپس گفت: اکنون مس مذاب بیاورید تا به روی آن بریزیم. سرانجام سد قدرتمندی ساخت که قوم یاجوج و ماجوج قادر نبودند از آن بالا روند یا در آن رخنه کنند.)

 

قدم سوم ذوالقرنین حمله به مناطق کوهستانی شمال و جلوگیری از خرابکاری قومی به نام یاجوج و ماجوج بود، که سدی را نیز در آنجا بنا کرد. قرآن می گوید قومی که از ذوالقرنین تقاضای ساخت سد را کردند، سخنی را نمی فهمیدند یعنی قومی کوهستانی و وحشی بودند که از مدنیت و فهم و سخنگویی نصیبی نداشتند. کوروش هم لشکرکشی هایی به مناطق قفقاز امروزی داشته است. اما طوایفی که ذوالقرنین در آنجا یافت و گفته می شود دور از تمدن بودند، احتمالا همان قومی هستند که مورخین یونانی آنها را به نام "کوسی" خوانده اند و داریوش نیز در کتبیه خود از "کوسیا" نام می برد. (10) کوه های قفقاز مانند سدی طبیعی که از دریای خزر تا دریای سیاه کشیده شده اند، سرزمین های شمالی و جنوبی را از هم جدا می کنند. تنها رخنه ای که در این دیوار طبیعی وجود دارد، دره ای است معروف به تنگه داریال. در این تنگه یک سد باستانی از جنس آهن و مس وجود دارد. در قسمت بعدی بررسی خواهیم کرد که آیا این سد را کوروش ساخته است یا خیر.

منابع و مآخذ:

1- سوره یوسف آیه 56

2- کوروش کبیر، ترجمه باستانی پاریزی، ص 230

3- کتاب زکریا نبی (ع)؛ 8:7

4- کوروش کبیر، ترجمه باستانی پاریزی، ص 232

5- او از طرف خلیفه عبدالمک مامور فتح افریقا و اندلس شد. موسی بن نصیر و طارق زیاد هر دو ایرانی بودند. طارق اهل همدان بود.

6- کوروش کبیر، ترجمه باستانی پاریزی، ص 212

7- زرین کوب، عبدالحسین؛ روزگاران، ص: 71

8- کوروش کبیر، ترجمه باستانی پاریزی، ، ص 240

9- همان، ص 234

10- همان، ص 236

 

در آیات 83 تا 98 سوره کهف اینطور می خوانیم:

و (محمد) تو را از ذوالقرنین می پرسند، بگو: اینک از وی خبری و سخنی بر شما می خوانم. ما او را در زمین قدرت و حکومت دادیم و اسباب (رسیدن به) هر چیزی را در اختیارش نهادیم. او نیز از این اسباب بهره برد. تا به غروبگاه آفتاب رسید. در آنجا احساس کرد که خورشید در چشمه تیره و گل آلودی فرو می رود و در آنجا قومی را یافت. گفتیم ای ذوالقرنین آنها را مجازات می کنی و یا روش نیکی در مورد آنها اتخاد می کنی؟ گفت: آنکس را که ستم کرده است، مجازات خواهیم کرد، سپس به سوی پروردگارش باز می گردد و خدا او را مجازاتی شدیدتر خواهد کرد. و کسی که ایمان آورد و عمل صالح انجام داد، پاداشی نیکوتر خواهد داشت و ما نیز بر او آسان می گیریم. سپس بار دیگر از اسبابی که در اختیارش گذاشتیم بهره گرفت تا به خاستگاه خورشید رسید. در آنجا دید که خورشید بر مردمی طلوع می کند که در برابر تابش آفتاب پوششی برای آنها قرار نداده بودیم. آری اینچنین بود و ما از امکاناتی که نزد ذوالقرنین بود آگاهی داشتیم. باز اسبابی که در اختیار داشت را استفاده کرد و همچنان به راه خود ادامه داد تا به میان دو کوه رسید و در کنار آن دو کوه مردمی را یافت که هیچ سخنی را نمی فهمیدند. او را گفتند: ای ذوالقرنین! یاجوج و ماجوج در این سرزمین فساد می کنند، آیا ممکن است ما پاداشی برای تو قرار دهیم و تو میان ما و آنها سدی ایجاد کنی؟ ذوالقرنین گفت: آنچه که پروردگارم در اختیار من گذارده از پیشنهاد شما بهتر است. مرا با نیرو بدنی خود یاری دهید تا میان شما و آنها سد محکمی بسازم.  قطعات بزرگ آهن برایم بیاورید و آنها را روی هم بچینید تا زمانی که میان دو کوه پوشانده شود. آتش ییافروزید و در آن بدمید. آنها دمیدند تا قطعات آهن سرخ و گداخته شد، سپس گفت: اکنون مس مذاب بیاورید تا به روی آن بریزیم. سرانجام سد قدرتمندی ساخت که قوم یاجوج و ماجوج قادر نبودند از آن بالا روند یا در آن رخنه کنند. سپس گفت: این سد رحمتی از سوی پروردگار من است. اما هنگامی که وعده پروردگارم فرا رسد آن را در هم می کوبد و بدایند که وعده پروردگارم حق است. و در آن روز که جهان پایان می گیرد ما آنان را چنان رها می کنیم که در هم موج می زنند و در صور دمیده می شود و ما همه را جمع می کنیم...

ذوالقرنین که بود؟

خیلی از مورخین و مفسرین قرآن علاقه مند بوده اند که بدانند ذوالقرنین کیست و با کدام یک از بزرگمردان تاریخ تطابق دارد. اکثر مورخان و مفسران قدیمی مسلمان سه نظریه در این مورد داشته اند:

نظریه اول: اسکندر مقدونی

بیشتر مورخین اسلامی معتقدند که ذوالقرنین، همان اسکندر مقدونی است، ولی دلایل مستند و صحیحی در این مورد ارائه نمی کنند و بیشتر داستان هایی افسانه آمیز در مورد او و علت نام گذاری اش به ذوالقرنین می نویسند: اسکندر به دنبال آب حیات به کوه قاف رفت و فرشته موکل بر قله قاف او را ذوالقرنین نامید... اسکندر خواب دید که به خورشید رسیده است و ... افسانه هایی مانند این در مورد او بسیار به چشم می خورند. تنها دلیل تاریخی مستندی که برای این نظریه ارائه می شود فتوحات گسترده اوست، ولی مشخصات اسکندر مقدونی و عملکرد او در جنگ ها با خصوصیات ذوالقرنین قرآن اصلا هماهنگی ندارد. (1)

 

نظریه دوم: یکی از پادشاهان یمن

بعضی دیگر از مورخین معتقدند که ذوالقرنین یکی از پادشاهان یمن بوده است. زیرا القاب پادشاهان یمن اکثرا اینطور بوده اند: ذو المنار، ذو الکلاع، ذو نواس، ذو یزن و ... این دسته از مورخین از این نتیجه گیری کرده اند که ذوالقرنین قرآن هم باید یکی از پادشاهان یمن بوده باشد. سدی که ذوالقرنین ساخت هم همان سد معروف مارب است، ولی می دانیم که مشخصات این سد، با مشخصاتی که قرآن از سد ذوالقرنین ارائه می دهد اصلا انطباق ندارد. (2)

نظریه سوم: یک فرشته!

این نظریه که طرفداران کمی دارد نیز در مورد ذوالقرنین مطرح شده است. گفته اند عمر بن خطاب، مردی را دید که نامش ذوالقرنین بود و به او گفت: نام پیامبران کم بود، نام فرشتگان را هم بر خود نهاده اید؟ و از این سخن عمر بن خطاب نتیجه گرفته اند که ذوالقرنین یک فرشته بوده است! (3) این نظریه ها تقریبا هیچ مدرک قابل ملاحظه تاریخی ندارند و بیشتر بر اساس افسانه ها و خرافات شکل گرفته اند تا واقعیت؛ و برای هیچ مورخ و محقق امروزی قابل قبول نیستند. ایرادات زیادی هم بر این نظریه ها وارد است، مثلا: نه اسکندر مقدونی و نه هیچ یک از پادشاهان یمن، دارای صفات و خصوصیاتی که قرآن برای ذوالقرنین شمرده است، هستند. علاوه بر این اسکندر مقدونی سد معروفی نساخته است. سد مارب که در یمن واقع است هم با صفاتی که قرآن برای سد ذوالقرنین ذکر کرده تطبیق نمی کند، زیرا سد ذوالقرنین طبق گفته قرآن از آهن و مس، و به منظور جلوگیری از هجوم اقوام وحشی ساخته شده بود، در حالی که سد مارب از مصالح معمولی و به منظور جمع آوری آب و جلوگیری از طغیان سیلاب ها ساخته شده بود که شرح آن در قرآن در سوره ی سبا بیان شده است.

نظریه چهارم: کوروش کبیر

این نظریه برای نخستین بار توسط مرحوم مولانا ابوالکلام آزاد مطرح شد. در میان مفسران ایرانی قرآن هم، نخستین بار علامه طباطبایی از نظریه ابواالکلام مطلع شد و در تفسیر المیزان خلاصه ای از این نظریه را مطرح کرد. بعد از آن نیز در تفسیر نمونه همین نظریه مطرح و از آن حمایت شد. حال به بررسی این نظریه می پردازیم:

ذوالقرنین به چه معناست؟

پی بردن به معنای "ذوالقرنین" ما را در یافتن او یاری خواهد رساند. ذوالقرنین به معنای "دارنده دو قرن" است. ولی قرن به چه معناست؟ قرن در زبان عرب با این معانی به کار رفته است:

1- شاخ، سرون؛ که وحیدالقرن (=تک شاخ) به معنای کرگردن هم در زبان عرب به کار رفته است.

2 - یک سوی سر                                                

           3- جبه کوچک، تپه

4- گیسوی زنان

5- نوک مو

6- سر کوه، قله

7- شاخک حشرات

8- صد سال، سده  (4)

چرا این شخص، ذوالقرنین نامیده می شد؟

هر کدام از آن مورخینی که سه نظریه بالا را مطرح کرده بودند از واژه "قرن" مفاهیم خاصی را استنباط کرده و بر اساس آن به نظریه پردازی پرداخته بودند. بعضى معتقد بودند این نامگذارى به خاطر آن بوده که او به شرق و غرب عالم رسید که عرب از آن تعبیر به قرنى الشمس (دو شاخ آفتاب) مى کند. عده ای دیگر معتقد بودند که این نام به خاطر این بود که او دو قرن زندگى یا حکومت کرد، و در اینکه مقدار قرن چه اندازه است نیز نظرات متفاوتى داشتند. بـعـضـى دیگر می گفتند در دو طرف سر او برآمدگى مخصوصى بود و به خاطر آن به ذو القرنین معروف شد. و بالاخره بعضى بر این عقیده بودند که تاج مخصوص او داراى دو شاخ بود، که این منطقی تر به نظر می رسد. اولین مفهومی که شنونده از "ذوالقرنین" برداشت می کند نیز همان صاحب دو شاخ است کما اینکه "وحید القرن" هم در زبان عرب رایج بوده است.

شان نزول این آیات:

مسئله بعدی که ما را در یافتن ذوالقرنین یاری خواهد کرد، شان نزول این آیات است. در کتاب های سیره و همچنین در تفاسیر قرآن در مورد شان نزول این آیات آمده است که گروهی از قریش به این فکر افتادند که پیامبر را آزمایش کنند، به همین دلیل تصمیم گرفتند از یهودیان مدینه که خود را صاحب کتاب آسمانی می دانستند و بهره ای از علم داشتند استفاده کنند، و از آنها بخواهند که چند سوال از کتب دینی خود استخراج کنند تا قریش آن سوالات را از پیامبر بپرسد. عده ای از آنها به مدینه رفتند و با دانشمندان یهودی ساکن مدینه در این مورد گفتگو و مشورت کردند. دانشمندان یهودی هم گفتند این سه سوال را از او بپرسید اگر جواب صحیحی به آنها بدهد، او پیامبر خداست: سرگذشت اصحاب کهف، مسئله روح (=جبرئیل)، و سرگذشت ذوالقرنین. فرستادگان قریش برگشتند و این سوالات را از پیامبر پرسیدند. به همین دلیل آیاتی که در پاسخ به این سوالات نازل شده اند اینطور آغاز می شوند: و از تو در مورد ذوالقرنین سوال می کنند. (5)

قرن و ذوالقرنین در زبان عبری و آیین یهود

از شان نزول این آیات متوجه شدیم که این شخص، پیش از نزول آیات قرآن هم با لقب ذوالقرنین نزد یهود شناخته شده بود. پس باید در کتاب های یهود او را جستجو کنیم. کتاب های یهود اکثرا به زبان عبری و آرامی (Aramaic) نوشته شده اند. اجازه بدهید پیش از پرداختن به کتب یهود، معنای قرن را در این دو زبان بررسی کنیم. نکته جالب این است که در زبان های عبری و آرامی هم کلمه قرن وجود دارد که اینطور (קרנ) املا می شود و /qeren/ تلفظ می شود! و جالب تر اینکه قرن در این دو زبان نیز معنی شاخ می دهد و با این معنی بارها و بارها در تورات استفاده شده است. در زبان عبری به صاحب دو شاخ، /lo’qerenim/ (=לוקרנם) و در زبان آرامی /ba’al ha’qerenayim / (=הַקְּרָנַיִם) می گویند، شباهت ها را ملاحضه می کنید؟ حال بررسی می کنیم آیا در منابع یهود کسی با لقب "صاحب دو شاخ" خوانده شده است یا نه: 

 در کتب یهود آمده است که دانیال نبی (ع)، رویایی می بیند که در آن شخصی را به یک قوچ صاحب دو شاخ تشبیه می کند:

در سال سـوم سلطنت بلشصر (بخت النصر)، خوابی دیگر دیدم. در خواب دیدم که در شهر سلطنتی شوش واقع در استان عیلام در کنار رودخانه اولای ایستاده بودم. وقتی به اطراف نگاه می کردم، یک قوچ دیدم که دو شاخ بلند داشت و کنار رودخانه ایستاده بود. سپس دیدم یکی از این شاخ ها رشد کرد و از شاخ دیگر بلندتر شد. این قوچ به سوی مغرب، شمال و جنوب شاخ می زد و هیچ جانداری نمی توانست با او مقابله کند یا از چنگش جان سالم بدر برد. او هرطور می خواست عمل می کرد و بزرگ می شد. در حالی که درباره آنچه دیده بودم فکر می کردم، ناگهان یک بز نر از غرب ظاهر شد. او آنقدر سریع می دوید که موقع دویدن پاهایش به زمین نمی رسید. این بز که یک شاخ بلند در وسط چشمانش داشت، با تمام قدرت بطرف آن قوچ صاحب دو شاخ (=הַקְּרָנַיִם) دوید. سپس با غضب بر قوچ حمله برد و دو شاخش را شکست و او را که یارای برابری نداشت به زمین کوبید و پایمال کرد، و کسی نبود او را از دستش نجات دهد...(6)

در همین کتاب تعبیر این خواب آمده است:

در حالی که او (جبرئیل) سخن می گفت من بیهوش بر زمین افتادم. ولی او مرا گرفت و بلند کرد و گفت: آمده ام تا بگویم در روزهای سخت آینده چه پیش خواهد آمد. آنچه دیدی مربوط به زمان تعیین شده آخر است. آن قوچ صاحب دو شاخ (=הַקְּרָנַיִם) را که دیدی، پادشاهی ماد و پارس است. آن بز نر، پادشاهی یونان است و شاخ بلندی که در وسط دو چشمش بود، اولین پادشاه آن مملکت می باشد. آن شاخی که دیدی شکست و چهار شاخ دیگر به جایش درآمد، به این مفهوم است که امپراطوری یونان چهار قسمت خواهد شد و هر قسمت پادشاهی خواهد داشت، ولی هیچ کدام به اندازه پادشاه اول بزرگ نخواهند بود... (7) در این رویا، دانیال نبی (ع) ماد و پارس را به صورت دو شاخ یک قوچ می بیند که وقتی این دو کشور یکی و متحد شدند، یک قوچ صاحب دو شاخ نماینده آن شده است. آن بز کوهی که سرانجام این قوچ دو شاخ را از پا در می آورد به اسکندر تعبیر شده است. ولی آن قوچ دو شاخ چه کسی بود؟ چند سال بعد از پیش گویی دانیال نبی (ع)، کوروش کبیر در ایران ظهور کرد که پارس و ماد را متحد کرد و دولت قدرتمندی تشکیل داد که دانیال او را به قوچ دوشاخ تشبیه کرده بود. کتاب دانیال نبی (ع) به زبان آرامی نوشته شده است و همانطور که قبلا گفتم، معادل صاحب دو شاخ در این زبان (הַקְּרָנַיִם) است که /ba’al ha’qerenayim/ تلفظ می شود که بسیار به تلفظ ذوالقرنین عربی نزدیک است. (ba’al) معادل (ذو) عربی است به معنای دارنده، (ha) حرف تعریف است مثل (ال)، و (qerenayim) مثنی (qeren) است، به معنای دو شاخ، مثل قرنین عربی که مثنی قرن است.

در کتب دیگر یهود نیز مطالبی در مورد کوروش کبیر می خوانیم:

چه‌ کسی‌ این‌ مرد (کوروش) را از مشرق‌ آورده‌ است‌ که‌ هر جا قدم‌ می‌گذارد آنجا را فتح‌ می‌کند؟ چه‌ کسی‌ او را بر قوم‌ها و پادشاهان‌ پیروز گردانیده‌ است‌؟ شمشیر او سپاهیان‌ آنان‌ را مثل‌ غبار به‌ زمین‌ می‌اندازد و کمانش ‌آنان‌ را چون‌ کاه‌ پراکنده‌ می‌کند.(8) او (کوروش) شبان من است [رهبری‌ است‌ که‌ من‌ برگزیده‌ام]‌ و خواست‌ مرا انجام‌ خواهد داد.(9) خداوند درباره مسیح خویش (کوروش) می گوید که دست راست او را گرفتم تا به حضور وی امت ها را مغلوب سازم و کمرهای پادشاهان را بشکنم. تا درها را به حضور او مفتوح نمایم و دروازه ها دیگر بسته نشود.(10) من او را به عدالت برانگیختم و تمامی راه هایش را راست خواهم ساخت. شهر مرا بنا کرده و اسیران مرا آزاد خواهد کرد.(11) و می گویم که اراده من برقرار خواهد ماند و تمامی مسرت خویش را به جا خواهم آورد. عقاب شکاری را از مشرق و هم مشورت خویش را از جای دور می خوانم. من گفتم و البته به جای خواهم آورد و تقدیر نمودم و البته به وقوع خواهم رسانید.(12) خصوصیات نیک، کوروش چنان عظیم بوده است که قوم یهود هم به آن معترف است. به یاد داشته باشیم قوم یهود بی اندازه غرور قومی و دینی دارد، و اصولا در برابر بیگانگان و اقوام غیر یهود بیش از اندازه تعصب به خرج می دهند و هیچ چیز برای آنان گرانتر از این نیست که بیگانه ای را به بزرگواری و شرف معترف شوند. با همه این تعصبات، آنها در برابر فضائل کوروش که از هر حیث در برابر آنها بیگانه بود، سپر انداختند و نه تنها به بزرگواری او اعتراف کردند بلکه از زبان پیغمبران خود او را یک مسیح موعود شناختند و عقاب شرق و شبان خدا لقب دادند.

از نص کتب یهود، تشبیه کوروش به ذوالقرنین (=صاحب دو شاخ)، عقاب شرق، و مسیح خداوند کاملا آشکار است و ثابت می کند که او با این القاب نزد یهود شناخته شده بود و قریش با یاری یهود مدینه در مورد او از پیامبر سوال پرسیده بودند. مسئله دیگری که بر این ادعای ما صحه می گذارد، و هرگونه شک و شبهه را مرتفع می کند، مجسمه ای است از کوروش، که در نزدیکی استخر (اصطخر) در کنار نهر مرغاب در قرن نوزدهم میلادی کشف شد. این مجسمه که نمونه ای پر ارزش از فن حجاری ایران باستان است، کوروش را در قامت یک انسان نشان می دهد که دو بال مانند بال های عقاب از دو سویش گشوده شده، و تاجی به سر دارد که دو شاخ همانند شاخ های قوچ روی آن قرار دارد و تصویر "ذوالقرنین" و "عقاب شرق" را در ذهن بیننده تداعی می کنند.  

خصوصیات کوروش کبیر از نگاه مورخان یونانی

هرودت و گزنوفن، کتب خود را در زمان اردشیر و بعد از او تالیف کرده اند، یعنی در عصری که احساسات ملی یونان در برابر ایرانیان یک پارچه آتش شده بود، شعرای یونان شدیدترین نمایشنامه ها را بر ضد پارسیان به رشته نظم می کشیدند که هنوز هم باقی است. مشخص است که در چنین شرایطی نباید انتظار داشت که یک نفر یونانی در مدح و منقبت ملت دشمن سخن بگوید و با آزادی به ثنای او ترانه بسراید. ولی با همه اینها، شهرت محاسن و نیک رفتاری های کوروش در آن عصر تا بدان حد رسیده بوده که ورد زبان خاص و عام شده بود. ببینید دشمنان پارسی ها، چطور چهره کوروش را به تصویر می کشند: هرودت می گوید: کوروش پادشاهی بزرگوار، بخشنده و آسان گیر بود. همچون دیگر پادشاهان به جمع مال و منال حریص نبود، بلکه در بخشش و کرم افراط می کرد، داد مظلوم را می داد و آنچه را که خیر مردم در آن بود هدف خود قرار داده بود. (13) گزنوفن می نویسید: کوروش پادشاهی هوشیار و مهربان بود، با نبوغ پادشاهی، ملکات و فضائل حکماء نیز در او جمع شده بود، کوشش داشت کشور خود را به اوج عظمت برساند، بخشش او بر جبروت و جلال او می چربید، خدمت به همنوع را شعار خویش قرار داده و خوی او دادگستری و احقاق حق ستمدیدگان بود، تواضع و نرمدلی، جای کبر و غرور را در سر او اشغال کرده بود. (14)

خصوصیات کوروش کبیر از منظر مورخین معاصر

امپراتوریی که او بر شالوده ی امپراتوری ماد بنیاد نهاد چنان با تمام امپراتوری های گذشته تفاوت داشت که سیمای او به صورت یک فاتح، یک امپراتور، و یک منجی عصر، واقعیت تاریخ را به نحو چشمگیری مجال جلوه داد... او در نقش یک فاتح و یک امپراتور، به نحو بارزی در تمام عصر خویش و قرن ها بعد، همه جا مایه اعجاب و تحسین بود. دنیایی که او با نیروی جوانی، مصمم به تسخیر، اصلاح، و رهبری آن شد در آن ایام، بیش از هر چیز به اخوت انسانی، به تسامح، و وحدت که او تقریبا همه جا منادی آن بود حاجت داشت. خشونت ها و قساوت های امپراتوری های گذشته که تا آن زمان به وسیله آشور و بابل و مصر و حتی ماد به وجود آمده بود، همه جا مایه نفرت و ناخرسندی شده بود. این امپراتوران به هر جا رفته بودند جز کشتار نفوس، تاراج اموال، و تخریب ابنیه چیزی عاید بلاد فتح شده ی خویش نکرده بود. کوروش بر خلاف آنها همه جا با مغلوبان به رافت، با دشمنان به مدارا، و با صاحبان عقاید و رسوم مخالف، به تسامح رفتار می کرد... کوروش این نفحه ی تازه را در عالم دمید و الگوی یک فرمانرواییی نوین را که مبنی بر اخلاق و عدالت و نجابت بود به عالم عرضه کرد... او بنیاد فرمانروایی را بر رافت و محبت قرار می داد و به همین سبب حتی دشمنانش هم که از این نرمخویی او آگاه بودند در جنگ با او، مانند کسی که باید بکشد یا کشته شود نمی جنگیدند و چون از عطوفت او مطمئن بودند، از اینکه مغلوب او گردند دچار نومیدی و وحشت نمی شدند. اینکه به عقاید و رسوم اقوامی که مغلوب و منقادش می شدند احترام نشان می داد، از وقوف او بر اصول حکومت بر مردم حاکی به نظر می رسید. بیانیه او در بابل، که یک نسخه آن بر روی یک استوانه گلی از دستبرد حوادث مصون مانده است، در ضمن تقریر پیروزی بر دشمن و دلجویی از مغلوبان و ستمدیدگان، اولین پیش نویس اعلامیه حقوق بشر در آن دنیای ظلم و تبعیض و هرج و مرج را عرضه می دارد... صفات عالی اخلاقی او موجب شد تا در نزد مورخان و فلاسفه یونانی به عنوان نمونه پادشاهی و سرمشق امپراتوری مورد تحسین واقع شود. در هر کجا که به عنوان فاتح وارد می شد، بر خلاف فاتحان آشور و بابل نسبت به معابد اقوام حداکثر تکریم و احترام را نشان می داد؛ برای تعمیر و توسعه ی پرستشگاه ها کمک های بی دریغ می کرد، از اعمال هر گونه تضییق نسبت به پیروان ادیان اجتناب داشت و هر چند اجازه نمی داد این احترام بهانه ای برای تجاوزجویی و قدرت طلبی کاهنان گردد، با نهایت دقت این شیوه اخلاقی و انسانی را رعایت می کرد و گویی آن را وسیله تحکیم اساس قدرت امپراتوری می یافت. (

منابع و مآخذ:

1- لسان العرب، ج 13، ص 333؛ احسن التقاسیم، ترجمه علینقی منزوی ج 2، ص 433؛ تاریخ ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادی ج 6، ص 512؛ تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده ج 1، ص 135؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی ج 1، ص 174؛ مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده ج 1، ص 57

2- تاریخ ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادی ج 1، ص 49 و 58؛ مجمل التواریخ و القصص، تصحیح ملک الشعرای بهار ص 159؛ مروج الذهب،

ترجمه ابوالقاسم پاینده ج 1، ص 282؛ اخبار الطوال ترجمه محمود مهدوی ص 51

3- سیره ابن هشام، ترجمه سید هاشم رسولی ج1، ص 188

4- لسان العرب؛ لغت نامه دهخدا

5- تفسیر نمونه، ج 12، ص 525؛ ترجمه تفسیر المیزان جلد 13، ص 339؛ دلائل النبوة ترجمه محمود مهدوی ج 2، ص 40؛ سیره ابن هشام ترجمه سید هاشم رسولی ج 1، ص 185

6- کتاب دانیال نبی (ع)، 8:1 تا 8:8

7- همان، 8:21 تا 8:24

8- کتاب اشعیا نبی (ع)، 41:2

9- همان، 44:28

10- همان، 45:1

11- همان، 45:13

12- همان، 46:11

13- کوروش کبیر، ترجمه باستانی پاریزی، ص 241

14- همان، ص 242

15- زرین کوب، عبدالحسین؛ روزگاران، ص 67، 68 و

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:25 ق.ظ

برادر عزیز پس ادامه مطالب برای چیست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد