"فمن تطوع خیرا فهو خیر له"
کلمه تطوع از ماده(ط - و - ع)است.و معناى طوع مقابل معناى کراهت است، و یا بگو به این معنا است که انسان کارى را به رضا و رغبتخود انجام دهد، آنگاه همین طوع وقتى به باب تفعل مىرود و به صورت تطوع در مىآید.معناى داوطلب بودن هم بر آن اضافه مىشود پس تطوع به معناى این است که انسان خودش داوطلبانه کارى را انجام دهد که اطاعتخدا هم هست، بدون اینکه در انجام آن کراهتى داشته باشد، و اظهار ناراحتى و گرانبارى کند، حال چه اینکه آن عمل الزامى و واجب باشد.و چه غیر الزامى و مستحب.
این معناى اصلى کلمه تطوع بوده، پس اگر مىبینیم که فعلا در خصوص افعال مستحب استعمال مىشود یک اصطلاحى است جدید، که بعد از نزول قرآن در بین مسلمانان رائج گشته، و منشاش هم این بوده که معمولا عمل نیکى که یک مسلمان داوطلبانه انجام مىدهد عمل مستحب است، و اما عمل واجب هر چه هم که بطوع و رغبت انجام شود باز بوئى از اکراه و اجبار در آن هست.
و سخن کوتاه آنکه کلمه(تطوع)همانطور که دیگران هم گفتهاند دلالتى بر خصوص استحباب ندارد، نه مادهاش(ط - و - ع)و نه هیاتش(تفعل)، در نتیجه مىتوان گفتحرف (فاء)که در آغاز جمله آمده جمله را فرع و نتیجه معنائى مىکند که از کلام سابق استفاده مىشد، و معناى مجموع کلام - و خدا داناتر است - این مىشود: روزه بر شما واجب شده است، و در آن خیر و صلاح شما رعایتشده، علاوه بر اینکه با داشتن این فریضه شما هم جزء امتهائى مىشوید که قبل از شما بودند، با این تفاوت که در این فریضه تخفیف و تسهیلى براى شما منظور شده است، پس آن را بطوع و رغبتبیاورید، نه با کراهت چون هر کس عمل خیر را بطوع بیاورد بهتر است تا همان عمل را به کره بیاورد.
از اینجا روشن مىشود که جمله: (فمن تطوع خیرا)از قبیل به کار بردن سبب در جاى مسبب است، سادهتر بگویم در این جمله سخن از خصوص روزه نشده بلکه سخن از مطلق تطوع خیر شده، که سبب تطوع در روزه است، نظیر آیه: "قد نعلم انه لیحزنک الذى یقولون فانهم لا یکذبونک و لکن الظالمین بایات الله یجحدون" (9) یعنى غم مخور و صبر کن که علت تکذیب ایشان انکار آیات خدا است، چون در این آیه نیز سبب تکذیب در جاى تکذیب نشسته.
بعضى از مفسرین گفتهاند جمله مورد بحثیعنى"فمن تطوع خیرا فهو خیر له"مرتبط به جمله قبل است، که مىفرمود: "و على الذین یطیقونه فدیة طعام مسکین"الخ، و معناى مجموع آن دو جمله این است که کسى که بیشتر از طعام یک مسکین فدیه بدهد، مثلا براى یک روز روزه دو نفر مسکین را طعام دهد و یا طعام دو مسکین را به یک نفر بدهد برایش بهتر است.
اشکالى که بر این تفسیر وارد است همانست که گفتیم: کلمه(تطوع)اختصاص به مستحبات ندارد علاوه بر اینکه بنا بر این تفسیر فاء تفریع بىمعنا مىشود چون در نتیجه قرار گرفتن تطوع به آن معنا(بیش از طعام یک مسکین دادن)بر حکم فدیه هیچ نکته معقولى بنظر نمىرسد، علاوه بر اینکه اصولا کلمه(تطوع بخیر)هیچ دلالتى بر تطوع به زیادتر دادن ندارد.
"و ان تصوموا خیر لکم ان کنتم تعلمون"
این جمله متمم جمله قبلى است، و معنایش به حسب تقدیر - به آن بیانى که گذشت - این مىشود با روزهاى که بر شما واجب شده تطوع کنید، و آن را داوطلبانه بیاورید، که تطوع به کار خیر بهتر است، و روزه هم که خیر شما است پس تطوع به روزه هم خیرى علاوه بر خیر دیگر است.
و بعضى از مفسرین گفتهاند: جمله مورد بحثیعنى(و ان تصوموا خیر لکم)خطاب به کسانى است که از روزه گرفتن معذورند، نه عموم مؤمنین که در جمله(روزه بر شما واجب شده)مخاطب بودند، چون ظاهر عبارت نامبرده رجحان روزه است، و معلوم است که رجحان با ترک هم مىسازد، در نتیجه عبارت ظاهر در استحباب روزه مىشود نه وجوب که منافى با ترک است، و چون مىدانیم روزه واجب است ناگزیر عبارت نامبرده را حمل مىکنیم بر رجحان و استحباب روزه براى کسانى که از ناحیه شرع مجاز در ترک آنند، مانند مریض و مسافر که مىگوئیم روزهاى که بر همه واجب استبر مریض و مسافر مستحب است، و بهتر آن است که آنها نیز روزه را بر افطار ترجیح دهند، و در عین حال قضاى آنرا هم بگیرند.
اما این تفسیر به خاطر اشکالاتى که بر آن وارد است صحیح نیست.
اشکال اول اینکه: دلیلى بر طبق آن نیست.
اشکال دوم اینکه: اگر مراد از جمله: (و ان تصوموا خیر لکم)استحباب روزه براى مریض و مسافر بود، با در نظر گرفتن اینکه در جمله: (فمن کان منکم مریضا)الخ مریض و مسافر غایب به حساب آمدهاند، جا داشت در جمله بعدى هم غایب به حساب آمده، در بارهشان بفرماید: (و ان یصوموا خیر لهم)مریض و مسافر اگر روزه بگیرند بر ایشان بهتر است، ولى فرمود:
(اگر روزه بگیرید برایتان بهتر است)پس معلوم مىشود در جمله دوم روى سخن با خصوص مسافر و مریض نیست.
اشکال سوم اینکه: جمله اولى به خوبى دلالت دارد بر اینکه مریض و مسافر مختارند در گرفتن و نگرفتن روزه، نه اینکه گرفتن روزه رجحان داشته باشد، بلکه جمله بعدیش که مىفرماید: (فعدة من ایام اخر)صریح در این است که حتما باید در روزهاى دیگر روزه بگیرند، آن وقت چطور مفسرین نامبرده مىتوانند بگویند آیه در صدد بیان رجحان روزه بر ترک آن است.
اشکال چهارم اینکه: اگر جمله اولى(فمن کان منکم)الخ در صدد بیان ترخیص روزه براى مسافر و مریض باشد، و بگوید گرفتن و نگرفتن روزه براى معذورین یکسان است، البته جا داشت در جمله بعدى بفرماید بلکه گرفتن آن بهتر است، تا یک طرف تخییر را ترجیح داده و بیانگر رجحان آن باشد، ولى جمله اولى در مقام بیان روزه رمضان و روزه ایام دیگر سال است، و با چنین زمینهاى دیگر ممکن نیست تنها از جمله: (و ان تصوموا خیر لکم)و بدون هیچ قرینهاى در کلام استفاده کنیم که مىخواهد روزه رمضان را بر روزه غیر رمضان ترجیح دهد.
اشکال پنجم اینکه: مقام آیات، مقام بیان حکم نیست، تا ظهور رجحان از جمله (فمن کان)با حکم وجوبى منافات پیدا کند، بلکه مقام، همانطور که در سابق هم گذشت مقام بیان ملاک تشریع است، و اینکه اگر شارع اسلام حکمى را صادر مىکند خالى از فلسفه و حکمت و خیر و نیکوئى نیست، و عینا نظیر آیه: "فتوبوا الى بارئکم فاقتلوا انفسکم ذلکم خیر لکم" (10) ، و آیه: "فاسعوا الى ذکر الله و ذروا البیع ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون" (11) ، و آیه:
"تؤمنون بالله و تجاهدون فى سبیل الله باموالکم و انفسکم ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون" (12) است که در هر سه آیه مىفرماید، حکمى که شده براى شما خیر است و آیات در این باب بسیار است.
"شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن هدى"
ماه رمضان نهمین ماه از ماههاى سال قمرى و عربى است، که بین ماه شعبان و شوال واقع است، و در قرآن کریم از ماههاى دوازدهگانه غیر از ماه رمضان نام هیچ ماه دیگرى نیامده.
و کلمه نزول به معناى پائین آمدن و وارد شدن از نقطه بلند است، و فرق میان انزال و تنزیل این است که انزال به معناى نازل کردن دفعى و یک پارچه است، و تنزیل به معناى نازل کردن تدریجى است، و کلمه(قرآن)اسم کتابى است که خداى تعالى آنرا بر پیامبر گرامیش محمد ص نازل کرده، و به این جهت آن را قرآن نامیده که(قبلا از جنس خواندنیها نبود، و به منظور اینکه درخور فهم بشر شود نازلش کرد و در نتیجه کتابى)خواندنى شد، چنانکه فرمود: "انا جعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون" (13) و این کلمه هم بر مجموع قرآن اطلاق مىشود و هم بر اجزاى آن.
و این آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه قرآن یک پارچه در ماه رمضان نازل شده، از سوى دیگر ظاهر آیه شریفه: "و قرآنا فرقناه لتقراه على الناس على مکث، و نزلناه تنزیلا" (14) دلالت دارد بر اینکه قرآن کریم به تدریج و در مجموع مدت دعوت رسولخدا ص یعنى در مدت تقریبا بیست و سه سال نازل شده، تاریخ هم مؤید این معنا است، و از همین جهتبعضى گمان کردهاند که آیه مورد بحثبا این آیه منافات دارد.
و بعضى دیگر در پاسخ گفتهاند: قرآن کریم دو بار نازل شده، یک بار در ماه رمضان بطور یک پارچه به آسمان دنیا نازل شد و بار دیگر از آسمان دنیا به تدریجبر زمین نازل شده، و این پاسخى است که مفسرین نامبرده آنرا از روایات گرفتهاند که بعضى از آنها را در بحث روایتى آینده نقل خواهیم کرد.ان شاء الله ولى بعضى دیگر به این مفسرین اشکال کردهاند، که در آیه مورد بحث که تعبیر به انزال - یعنى نازل شدن یک پارچه - فرموده دنبالش فرموده: "هدى للناس و بینات من الهدى و الفرقان"به این منظور نازل شده که باید هدایتگر مردم و فارق میان حق و باطل باشد، و دلائلى روشن از هدایت ارائه دهد، و این معنا با نازل شدن به آسمان دنیا نمىسازد، چون بنا بر این تفسیر قرآن کریم سالها در آسمان دنیا بود، در حالى که هدایتگر براى مردم نبود.
بعضى دیگر از این ایراد پاسخ دادهاند به اینکه هدایتبودن قرآن البته به این معنا که مىتواند هادى مردم باشد و مردم را از ضلالت نجات دهد و فارق میان حق و باطل باشد، معنائى است که منافات ندارد با اینکه چند سالى در آسمان دنیا بدون هدایت فعلى و خلاصه راکد مانده باشد، تا وقتى زمان به کار افتادنش رسید از آسمان به زمین نازل گردد، و نظائر آن بسیار است، مانند قوانینى که از مجلس قانونگذارى گذشته تا هر وقت زمان بکار بردن فلان مادهاش رسید آنرا به کار ببرند، و از قوه به فعلیت در آورند.
این بود پرسش و پاسخهائى که پیرامون آیه کردهاند، و لیکن حق مطلب این است که حکم قوانین و دستورات با حکم خطاباتى که متوجه اشخاص مىشود فرق دارد، در خطابات باید قبل از صدور خطاب مخاطبى باشد، هر چند به مدتى اندک آنگاه به او خطاب کنند، و معنا ندارد خطاب از مقام تخاطب جلوتر باشد، و در قرآن کریم از این خطابها بسیار است، مانند خطاب در آیه: "قد سمع الله قول التى تجادلک فى زوجها و تشتکى الى الله و الله یسمع تحاورکما" (15) .
و خطاب در آیه: "و اذا راوا تجارة او لهوا انفضوا الیها و ترکوک قائما". (16) و آیه: "رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه، فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر، و ما بدلوا تبدیلا". (17) که در این سه آیه و امثال آن خطابها متوجه مخاطبینى است که قبل از خطاب وجود داشتهاند.
علاوه بر اینکه در قرآن کریم ناسخ و منسوخ هست و معنا ندارد که ناسخ و منسوخ هر دو در یک زمان نازل شوند.
بعضى از مفسرین پاسخ دادهاند که مراد از نزول قرآن در ماه رمضان نزول آن قسمتى از قرآن است که در رمضان نازل شده.
ولى این جواب هم درست نیست، براى اینکه مشهور در نزد مفسرین این است که رسولخدا ص که مبعوث به قرآن بوده در روز بیست و هفتم از ماه رجب مبعوث شده، و بین رجب تا رمضان بیش از یک ماه فاصله است، آن وقت چگونه ممکن است در این مدت بعثت آن جناب از نزول قرآن خالى باشد.