دیروز بعد از ظهر این پیام رسان
بی محل آرمش خاطرم به هم زد خوشی و زیبایی خبر از یک طرف و دلتنکی عاطفه ام با هم ادای خروس جنگی را در می آوردند . هر چه خواستم چیزی بنویسم ،نشد تا صبح خوابم نبرد .
شب تا صبح ایام گذشته و روزگاران همین باشگاه را با حال و هوای همین چند روز پیش که آنجا بودیم ورق میزدم . نه قابل قیاس بود نه جای تفکر !
یکی یکی دوستان را حاضر غایب می کردم ، اونهایی که غایب بودند واقعا جایشان خالی بود . و اونهایی که حاضر بودند . در کلاس نبودند ،
نمیدانم چرا گذشته بر نمی گردد.
و آنهاییکه از گذشته ها به یادگار مانده اند ، گذشته نیستند . ولی تا شقایق هست زندگی باید کرد . و زندگی با دوستان زیباست .
ما بخاطر زیبائی است که این بار گران زیستن را بدوش ناتوان می کشیم و گرنه یک خور و خواب که باین همه عذاب نمیارزد.
آنکه مفتون زیبائی است گرد زشتی و نادرستی نمیگردد و دلی که از ذوق و صفا لبریز شد جائی برای کینه و جفا ندارد.
آقای شفیعی دوستی بود و هست که درنگاهش محبت و در کلامش صداقت و در ادبش نزاکت نقش می بست و زیبایی باهم بودن را دو چندان می نمود .
خدای مهربان را شاکرم که در عزت افتخار خادم این مرز پر گهر است .
اما تلخی عمر من این است که هربار دوری عزیزانی چون حسین زاده ، قلی پور ، شیر خوانی ،
جهان سپاس
حیدری و غلامی و قاضی زاده و... را بدوش میکشم . و توان بازگشت را ندارم
خدایا این قافله که صد دل همره اوست تا ابد به سلامت دارش .
چقدر خوب و با حوصله می نویسید