جواب سلام را با علیک بده ،
جواب تشکر را با تواضع ، جواب کینه را با گذشت ، جواب بی مهری را با محبت،
جواب ترس را با جرأت ،
و جواب عشق چیست جز عشق؟
سال آخر دانشگاه را می
گذراند به خاطر پروژه ای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت.
او در پروژه خود از ۵۰ نفر خواسته بود تا
دادخواستی مبنی بر کنترل سخت
و یا حذف ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» توسط دولت را امضا کنند
و برای این خواسته خود دلایل زیر را عنوان کرده بود :
۱- مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد و استفراغ می شود.
۲- یک عنصر اصلی باران اسیدی است
۳- وقتی به حالت گاز در می آید بسیار سوزاننده است
۴- استنشاق تصادفی آن باعث مرگ فرد می شود.
۵- باعث فرسایش اجسام می شود
۶- حتی روی ترمز اتوموبیل ها اثر منفی می گذارد
۷- حتی در تومورهای سرطانی نیز یافت شده است
از ۵۰ نفر فوق ۴۳ نفر دادخواست را امضا کردند. ۶ نفر به
طور کلی علاقه ای نشان ندادند و
اما فقط یک نفر می دانست که ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» در واقع همان آب است!
خانم باربارا والترز که از مجریان بسیار سرشناس تلویزیون های معتبر آمریکاست سالها پیش از شروع مبارزات آزادی طلبانه افغانستان داستانی مربوط به نقشهای جنسیتی در کابل تهیه کرد.
ادامه مطلب ...
پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی
ریگهای بیابان تو را میشناسند
نام تو رخصت رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران تو را میشناسند
از نشابور بر موجی از «لا» گذشتی
ای که امواج طوفان تو را میشناسند
اینک ای خوب، فصل غریبی سر آمد
چون تمام غریبان تو را میشناسند
کاش من هم عبور تو را دیده بودم
کوچههای خراسان، تو را میشناسند
استاد قیصر امین پور
برادر و استاد ارجمند جناب آقای نوری
مدیر کل محترم دفتر بودجه
خبردرگذشت مادرگرامیتان موجب تأثر و تألم بسیار گردید.
ازیگـانه حــی لایموت مسئلت میگردد ضمن عطای صبر و
بـــردباری، عزت و سلامتی بــــرای جنابعالی و بازماندگان
محترم ،غفران ورحمت واســــعه خویش را مشــــــمول آن
مرحومه مغفوره نماید .
دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می رفت و بر می گشت
با اینکه ها آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود ،
دختر بچه طبق معمولِ همیشه ، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد.
بعد از ظهر که شد ،هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق
شدیدی درگرفت.
مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد
یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد ، تصمیم گرفت که با اتومبیل
بدنبال دخترش برود .
با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید ،
با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد.
اواسط راه ، ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل
در حرکت بود ،
ولی با هر برقی که در آسمان زده میشد ، او می ایستاد ، به آسمان نگاه
می کرد و لبخند می زد
و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار می شد.
زمانیکه مادر اتومبیل خود را به کنار دخترک رساند ، شیشه پنجره را پایین
کشید و از او پرسید
:" چکار می کنی ؟ چرا همینطور بین راه می ایستی؟"
دخترک پاسخ داد،" من سعی می کنم صورتم قشنگ بنظر بیاید، چون
خداوند داردمرتب از من عکس می گیرد."
باشد که خداوند همواره حامی شما بوده و هنگام رویارویی با
طوفانهای
زندگی کنارتان باشد.
در طوفانها لبخند را فراموش نکنید.