دفتر بودجه وزارت آموزش و پرورش

وبلاگ غیر رسمی دفتر بودجه و گروههای بودجه استانها

دفتر بودجه وزارت آموزش و پرورش

وبلاگ غیر رسمی دفتر بودجه و گروههای بودجه استانها

چهار چیز است که نمی توان آنها را بازگرداند

یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود.
چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود،تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند.
او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید.
او بر روی یک صندلی دسته دار نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.
در کنارش یک بسته بیسکوئیت ومردی نشسته بود که روزنامه می خواند.
وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت،متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد.او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت.پیش خود فکر کرد: بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد.

ولی این ماجرا تکرار شد.هر بار که او یک بیسکوئیت بر می داشت، آن مرد هم همین کار را میکرد.این کار او را عصبانی کرده بود ولی نمی خواست واکنش نشان دهد.
وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود،پیش خود فکر کرد: حالا ببینم این مرد بی ادب چکار خواهد کرد؟
مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش را خورد.
این دیگه خیلی پرروئی میخواست!
او حسابی عصبانی شده بود.
در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش رابست ، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.
وقتی داخل هواپیما روی صندلی اش نشست ف دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را بردارد.ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکوئیتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!
خیلی شرمنده شد!! از خودش بدش آمد...یادش رفته بود که بیسکوئیتی که خریده را داخل ساکش گذاشته است.
آن مرد بیسکوئیت هایش را با او تقسیم کرده بود،بدون آنکه عصبانی و برآشفته شده باشد...
در صورتی که خودش آن موقع که فکر میکرد آن مرد دارد از بیسکوئیت های او میخورد خیلی عصبانی شده بود.متاسفانه دیگر زمانی برای توضیح رفتارش و یا معذرت خواهی نبود.
چهار چیز است که نمی توان آنها را بازگرداند....
سنگ              پس از رها کردن!
حرف               پس از گفتن!
موقعیت           پس از پایان یافتن!
و زمان             پس از گذشتن!

پیام تسلیت

باز امشب عشق تنها میشود / زخم ، سهم فرق مولا میشود
جاده میماند غریب و بی سوار / ذوالفقار عدل میگیرد غبار . . .
شهادت حضرت علی(ع) تسلیت باد.(التماس دعا)

تبریک و تهنیت

حضرت محمد(ص): حسن از من است و من از اویم.هرکه او را دوست بدارد خداوند دوستش دارد. 

 

میلاد مسعود کریم اهل بیت ‌امام حسن مجتبی (ع) مبارکباد.

پیام تسلیت

حضرت خدیجه(س) زنی بود از جنس آسمان که با عروج روحانی‌اش به ملکوت، دیگر کسی رسول خدا را شادمان ندید.در تعریف خدیجه(س) همان بس که فاطمه (س) از دامان او برخاست

وفات خدیجه کبری(س)، بزرگ بانوی دین، و مظهر بخشش و کرامت را تسلیت می‌گوییم.

برادر ارجمند حاج آقا شمسایی

گرامی باد مقدمتان که آمیخته با غبار کعبه ،صفای مدینه ومعطر به عطر قبور ائمه بقیع است

 

همکاران شما در بودجه خوزستان

سه دسته از مردم که از همه به خدا نزدیکترند

امام صادق (ع) فرمودند : سه دسته از مردم هستند که در قیامت تا پایان حساب از همه به خداوند نزدیک تر هستند : اول صاحب قدرتی که در حال خشم و برافروختگی به زیر دست خود ستم نکند. دوم آنکس که در قضاوت بین دو نفر مرتکب کوچکترین تجاوزی از حق و عدالت نشود ، سوم کسی که همیشه به حق سخن گوید خواه به نفع خودش باشد خواه به ضررش.

توصیه4گانه امیرالمومنین برای بی‌نیازی ازدکتر

مولا علی (ع)، به فرزندش امام حسن (ع) :فرمود : میخواهی چهار عمل به تو بیاموزم که از دکتر بی نیاز شوی؟ عرض کرد: آری .

مولا علی فرمودند: ۱ . جز با گرسنگی سر سفره نشین (یعنی تا گرسنه نشدی بر سر سفره غذا حاضر نشو) ۲.جز با میل بر مخیز (یعنی وقتی که هنوز به خوردن غذا میل داری از سر سفره غذا بلند شو) ۳.غذا را خوب بجو ۴. پیش از خواب قضای حاجت کن (یعنی به مستراح برو) . با رعایت این چهار دستور احتیاجی به طبیب پیدا نخواهی کرد.

کتاب نصایح صفحه ۱۸۵ حدیث۱۰۷

منبع: وبلاگ جامع منتظران ظهور

هیچ مانعی را باور نکن

پیرمردی تنها در مینه سوتای آمریکا زندگی می‌کرد. او می‌خواست مزرعه سیب‌زمینی‌اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش که می‌توانست به او کمک کند، در زندان بود!پیرمرد نامه‌ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد: پسر عزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم. من نمی‌خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده‌ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می‌شد. من می‌دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می‌زدی ... دوستدار تو پدر - پس از چند روز پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد: پدر به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن من آنجا اسلحه پنهان کرده ام.صبح روز بعد 12 نفر از مأموران اف.بی.آی و افسران پلیس محلی دیده شدند و تمام مزرعه را برای یافتن اسلحه ها شخم زدند بدون این‌که اسلحه‌ای پیدا کنند.
پیرمرد بهت‌زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می‌خواهد چه کند؟
پسرش پاسخ داد: پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می‌توانستم برایت انجام بدهم.

قدرت بخشش

بانوى خردمندى در کوهستان سفر مى کرد که سنگ گران قیمتى را در جوى آبى پیدا کرد.
روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود. بانوى خردمند کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود. مسافر گرسنه، سنگ قیمتى را در کیف بانوى خردمند دید از آن خوشش آمد و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد. زن خردمند هم بى درنگ، سنگ را به او داد مسافر بسیار شادمان شد و از این که شانس به او روى کرده بود، از خوشحالى سر از پا نمى شناخت.او مى دانست که جواهر به قدرى با ارزش است که تا آخر عمر مى تواند راحت زندگى کند، ولى چند روز بعد، مرد مسافر به راه افتاد تا هرچه زودتر، بانوى خردمند را پیدا کند.بالاخره هنگامى که او را یافت، سنگ را پس داد و گفت: «خیلى فکر کردم. مى دانم این سنگ چقدر با ارزش است، اما آن را به تو پس مى دهم با این امید که چیزى ارزشمندتر از آن به من بدهى. اگر مى توانى، آن محبتى را به من بده که به تو قدرت داد این سنگ را به من ببخشى...

چهار اصل

از عالمی پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا کردی؟ گفت : چهاراصل:

1- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم.
2-دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم.
3- دانستم که کار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش کردم.
4- دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم.