دفتر بودجه وزارت آموزش و پرورش

وبلاگ غیر رسمی دفتر بودجه و گروههای بودجه استانها

دفتر بودجه وزارت آموزش و پرورش

وبلاگ غیر رسمی دفتر بودجه و گروههای بودجه استانها

داستان کوتاه فوق العاده زیبای دروغ های مادر

داستان من از زمان تولّدم شروع می‎شود. تنها فرزند خانواده بودم؛ سخت فقیر بودیم و تهی‎دست و هیچ گاه غذا به اندازهء کافی نداشتیم. روزی قدری برنج به دست آوردیم تا رفع گرسنگی کنیم. مادرم سهم خودش را هم به من داد، یعنی از بشقاب خودش به درون بشقاب من ریخت و گفت،:
” فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم.”
 

و این اوّلین دروغی بود که به من گفت.

ادامه مطلب ...

حال دنیا را بپرسیدم من از فرزانه‌ای

حال دنیا را بپرسیدم من از فرزانه‌ای

حال دنیا را بپرسیدم من از فرزانه‌ای
گفت یا آب است یا خاک است یا پروانه‌ای!

گفتمش احوال عمرم را بگو این عمر چیست ؟
گفت یا برق است یا باد است یا افسانه‌ای!

گفتمش اینها که می بینی چرا دل بسته اند؟
گفت یا خوابند یا مستند یا دیوانه‌ای!

گفتمش احوال عمرم را پس از مردن بگو؟
گفت یا باغ است یا نار است یا ویرانه‌ای!

*ابوسعید ابوالخیر*

هدیه ای برای مادر / گربه /پر طرفدار ترین زبان جهان /

چهار برادر ، خانه شان را به قصد تحصیل ترک کردند و دکتر،قاضی و آدمهای موفقی شدند. چند سال بعد،آنها بعد از شامی که باهم داشتند حرف زدند. اونا درمورد هدایایی که تونستن به مادر پیرشون که دور از اونها در شهر دیگه ای زندگی می کرد ، صحبت کردن.
اولی گفت: من خونه بزرگی برای مادرم ساختم . دومی گفت: من تماشاخانه (سالن تئاتر) یکصد هزار دلاری در خانه ساختم. سومی گفت : من ماشین مرسدسی با راننده تهیه کردم که مادرم به سفر بره..
چهارمی گفت: گوش کنید، همتون می دونید که مادر چقدر خوندن کتاب مقدس را دوست داشت و میدونین که دیگه هیچ وقت نمی تونه بخونه ، چون چشماش خوب نمی بینه. من ، راهبی رو دیدم که به من گفت یه طوطی هست که میتونه تمام کتاب مقدس رو حفظ بخونه . این طوطی با کمک بیست راهب و در طول دوازده سال اینو یاد گرفت. من ناچارا" تعهد کردم به مدت بیست سال و هر سال صد هزار دلار به کلیسا بپردازم. مادر فقط باید اسم فصل ها و آیه ها رو بگه و طوطی از حفظ براش می خونه. برادرای دیگه تحت تاثیر قرار گرفتن. 

 

بقیه اش تو ادامه مطلب ((نظر فراموش نشه))

ادامه مطلب ...

یه حادثه.تجربه تلخ. چند تا حرف حساب...

 روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد با منزل یکی از کارمندانش تماس بگیرد.
بنابراین، شماره منزل او را گرفت.

کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: «سلام»
رییس پرسید: «بابا خونس؟»
صدای کوچک نجواکنان گفت: «بله»
ـ می تونم با او صحبت کنم؟
کودکی خیلی آهسته گفت: «نه»

رییس که خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند، گفت: «مامانت اونجاس؟»
ـ بله
ـ می تونم با او صحبت کنم؟
دوباره صدای کوچک گفت: «نه»                                             بقیه رو در ادامه مطلب بخوانید

ادامه مطلب ...

بنظر شما نجس ترین چیز در این دنیای خاکی چیست؟ !!!!

گویند روزی پادشاهی این سوال برایش پیش می آید و می خواهد بداند که نجس ترین چیزها در دنیای خاکی چیست؟
برای همین کار، وزیرش را مامور می کند که برود و این نجس ترین نجس ترینها را پیدا کند و در صورتی که آنرا پیدا کند و یا هر کسی که بداند، تمام تخت و تاجش را به او بدهد.
وزیر هم عازم سفر می شود و پس از یکسال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که با توجه به حرفها و صحبتهای مردم باید پاسخ همین مدفوع آدمیزاد اشرف باشد و عازم دیار خود می شود.
در نزدیکی های شهر چوپانی را می بیند و به خود می گوید بگذار از او هم سوال کنم شاید جواب تازه ای داشت بعد از صحبت با چوپان او به وزیر می گوید من جواب را می دانم اما یک شرط دارد و وزیر نشنیده شرط را می پذیرد. 

 

بقیه اش در ادامه مطلب ====>

ادامه مطلب ...

فیلمخانه ....

چندی است که وبلاگ دچار فترت عجیبی شده گفتم شاید اشکال از خودم باشد که به غیر مطالب مناسبتی و نسبتا رسمی چیز جدیدی را قلمی نمی کنم پس حالا همه را مجددا دعوت می کنم برای خویش انگاری اینهم از باز روشن کردن چراغ اول از خودم .

چند ماه پیش بود که صحبت از فیلم کردم و دوستی پیشنهاد دیدن فیلمهای جدید را کرد طی این سه چهار ماه این فیلمها را دیدم :

در ضمن نظر دهی لطفا فراموش نشود

ادامه مطلب ...

داستان کشیدن تابلوی معروف

داستان کشیدن تابلوی معروف "شام آخر" توسط "لئوناردو داوینچی"‌ حکایت شنیدنی و جالبی دارد . اتفاقی که در فرایند کشیدن تابلو رخ داد، به اندازة خود تابلو از اهمیت برخوردار است.


ادامه مطلب ...

داستان

 مردی روی نیمکتی پارکی نشسته بود و هسته های سیب را میخورد . بغل دستی اش با تعجب به او نگاه کرد بالاخره طاقت نیاورد و پرسید : 

-  خوردن هسته سیب چه فایده ای دارد؟

-  عقل آدم را زیاد می کند .

-  واقعا ؟

-  میتوانید امتحان کنید . من به  شما دو عدد از آنها را به قیمت پنج مارک می فروشم .

-  مرد پول را پرداخت و مشغول جویدن هسته های سیب شد . پس از مدتی با لحنی طلبکارانه گفت : شما سرم را کلاه گذاشتید . با این پول میتوانستم چند کیلو سیب بخرم .

-  می بینید دارد اثر می کند

داستان

روزی هیزم شکنی در یک شرکت چوب بری دنبال کار می گشت و نهایتا" توانست برای خودش کاری پیدا کند.

ادامه مطلب ...

شعر

گفتند کدامین عشق ؟ گفتیم صمیمانه
گفتند که دوستی چه ؟ گفتیم رفیقانه
گفتند سخن را چه ؟     گفتیم  ادیبانه
گفتند به کوی دوست ؟  گفتیم ذلیلانه
گفتند که دنیا چه  ؟  گفتیم نمی مانه
گفتند کدامین مرگ ؟   گفتیم غریبانه