دفتر بودجه وزارت آموزش و پرورش

وبلاگ غیر رسمی دفتر بودجه و گروههای بودجه استانها

دفتر بودجه وزارت آموزش و پرورش

وبلاگ غیر رسمی دفتر بودجه و گروههای بودجه استانها

سلام :  

ببخشید یادم رفت شعر آخر یادداشتم قبلی ام رو ترجمه کنم بمونه برا بعد.  

      $    گفتگو با خدا $

در خواب دیدم با خدا گفتگو میکنم. 

خداگفت: با من میخوای حرف بزنی؟ 

گفتم:  اگه لطف کنی و وقت داشتی

خدا لبخندی زد و گفت : وقت من ابدی است . چه سوالی داری بپرس   

گفتم : چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کنه ؟ 

خدا پاسخ داد : این که انها از بودن در دوران کودکی ناراحت میشوند . عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند . 

این که سلامتی را صرف بودجه میکنند و بعد درآمدشان را خرج به دست آوردن بهبودی .

 

این که با نگرانی نسبت به آینده فکر می کنند و اکنون را فراموش 

آنچنانکه نه در حالند و نه در آینده 

اینکه چنان زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و آنچنان می میرند که گویی هر گز زنده نبوده اند. 

خداوند دست مرا گرفت و مدتی هر دو ساکت متندیم 

بعد پرسیدم : به عنوان خالق انسانها ، می خواهید انها چه درسهایی را از زندگی یاد بگیرند . 

خداوند دوباره لبخند زد و گفت : یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود  

کرد اما می توان محبوب دیگران شد . یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند . 

 

یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست مه دارایی بیشتری دارد بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد 

یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخم عمیق دل کسانی که دویتشان داریم ایجاد کنیم 

و سال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد . 

با بخشیدن بخشش را یاد بگیرند . 

یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند ، بلکه خودشان هم خودشان را ببخشند . و  

یاد بگیرند که من اینجا هستم . همیشه .

سلام: 

چند روزی است که دلم گرفته . عادت کرده بودیم این روزا در کنار هم باشیم . لحظه ای یاد برادر شهید همایون بهزادی آرامم نمی گذارد چقدر با متانت حرف می زد آن چند ماه آخر سال ۸۱ میز آقای کامجو که به مرخصی رفته بود محل کارآموزی ام بود . درست بغل دست آقای بهزادی ... نمی دانم چرا چند روز مانده به شهادتش نصف شب از سختیهای بودجه براش پیامک گذاشتم تحمل نکرده زنگ زد دقایقی باهم حرف زدیم خیلی کمکم کرد . 

                                                                                      خدا بیامرزد 

 

دلم میخواد دوستان رو ببرم به مریوان جایی که توت فرنگی می خوردیم و آقای شیرخانی برا  آقای یونسی تله گذاشته بود و من نجاتش دادم . و آقای اخوان رفته بود تو کما و ما را به حساب نمی آورد . راستی آقای شیر خوانی یادتون میاد هر سختی که از جانب ایشان کشیدیم با وجود آقای آهنی جبران می کنیم امان از دست آقای محمد بیکی. 

آقای ستوان رو نگو یه سرهنگ با تجربه خدا حفظش بکنه . 

آقای حیدری زنجان که حالا شهردار زنجان و باهم ازاین کوه میزنه و از آن کوه در میاد. 

آقای حق نگهدار رو خدا سلامتشون کنه . 

آقای حسین زاده و جهان سپاس را سپاس ... بزرگ مردانی که گفتارشان خستگی یک ساله رو بدر میکرد . 

راستی یادم رفت بگم آقای عدالتی و قهوه خانه پدری زری .  

آقای زینی زاده اردبیل از لابلای انگشتانش نگا می کرد من خنده ام میگرفت .   

آقای خیرالهی و بم فلک زده و خنده های منو پرسش ایشون . 

بعضی وقتها آقای سعادتی و شفیعی وسوسه ام میکردند  که برا ما هم بگو .

                                    

                                           $    یاناسان روزگار $ 

اهواز و روز اول آقای یونسی بزرگ و آقای دهقان 

... کجایند این ایام ؟  

یاران ( عزیز و سیامک و باقی زاده و عنایت ... نادرجو و مهندس مهاجر و دکتر ... ) 

کجایید . 

یکبار دیگر در کنار هم باشیم و فلک را سقف بشکافیم . 

   نمی دانم کجا می روم       شاید به کردستان 

 

حیدر بابا دنیا یالان دونیادی 

سلیماندان نوحدان قالان دونیادی  

اوغول دوغوب درده سالان دونیادی 

هرکیم سیه هر نه وروب آلوبدی 

افلاطون دان بیر قوری آد قالوبدی

خوش آمد گویی به دو استان

۱- قادر جان سلام

یاشاسین آذربایجان

خوش آمدی و محکم

ولی از یک چیز تعجب کردم که چه نکته ای رو

روی هوا زدی

تاسی من در نوشتار

از بزرگمرد تاریخ طنز مکتوب ایران زمین

روح آن مرحوم غرق رحمت باد و

احسنت بر تو باد

2 -سلام بر دوستان

استان سرسبز گلستان

مطلب نوشتاری این دوستان

بسیار بجا و شیوا بود

پیام تاریخی حضرت امام خمینی (ره)به مناسبت آزادی خرمشهر

پیام حضرت امام خمینی قدس سره

به مناسبت عملیات بیت المقدس و فتح خرمشهر

ادامه مطلب ...